سلام شنبه ساعت ۴صبح حرکت کردیم شهر دانشجویی برای ثبت نام . چون قرار بود ساعت ۴ بریم آگاه خوابیدم که زود بیدار بشم و خواب نمونم و اینجوری شد که چندبار از خواب پریدم و درواقع خیلی خوب نخوابیدم .
تجربه ی جالبی بود صبح زود حرکت کردن

آسمون تاریکه تاریک بود و جاده هم خیلیی خلوت شاید فقط چندتا دونه ماشین بود. 
تو راه خیلی جاهای قشنگ قشنگ دیدیم که عاشقشون شدم و خداروشکر پیاده شدیم عکس گرفتیم و خیلی خوب بود *_*
روز ثبت نام دانشگاهم یک شنبه بود اما چون شنبه خوب رسیدیم رفتیم که کارارو انجام بدیم اما از بس سخت گرفتن که دیر شد و خابگاه موند واسه روز بعد .
پروسه ی بعدی پیدا کردن هتل بود که انگار تو اون شهر همه چی به زور پیدا میشد نمیدونم چرا

یا شاید ما نمیشناختیم ولی درکل زیاد نبود انگاری . یه هتل یا بهتر بشه گفت مسافرخونه پیدا کردیم و با وسواس رفتیم و یک شبو سر کردیم ناگفته نمونه ک من و مامانم به شدت وسواسی هستیم -_- (خوابگاه نمیدونم چ طور قراره دووم بیارم )
نصفه شب با تای تخت و ساختمون از خواب پریدیم و فهمیدیم زله اومده اما من خیلی شیک میگفتم بخوابید راه آهنه :)))) (اخه اونجا یه جا دیده بودم نوشته راه آهن و دیده بودم قطار حرکت کنه ت میخوره باورم نمیشد که یه روز رفتیم اون شهر و اَد همون شب زله بخواد بیاد -_- )

حتی رستوران هم داخل شهر نداشت همه شون بیرون شهر بودن خیلی عجیب طورانه . !!!

آخرم خودمون پیدا نکردیم و تاکسی گرفتیم گفتیم مارو ببره و برد اون سر شهر کبابی منم کوبیده دوست ندارم و غذا زیاد نخوردم -_-

درواقع کلا تو استان ما همه ی شهرها خیلی شلوغه و قدم به قدم همه نوع مغازه ای پیدا میشه از هتل و رستوران گرفته تا هرچی ک بخوای ولی اونجا خیلی سخت پیدا میشد و بیشتر خلوت بود .

حتی بیشتر ساعتاهم خیابونا طرح ترافیک بود (نمیدونم اسمشو درست گفتم یانه) فقط تاکسیا میتونستن عبور کنن و ماهم راهو بلد نبودیم و مجبور بودیم یه مسیری رو دور بزنیم تا به مقصد برسیم .
فردا صبحش رفتیم برای اوکی کردن خوابگاه ،(خداروشکر روز قبل ثبت نامو انجام داده بودیم وگرنه ساعت ۸ونیم صبح دانشگاه جای سوزن انداختن نبود از بس شلوغ بود ) خوابگاهش لباس شویی نداره و من نمیدونم باید چیکار کنم. واقعا شستن یه عالم لباس با دست کاری بس طاقت فرساست تازه به سختی هم خشک میشه [ گریههههه ]
هنوز نمیدونم معلم راهنمایی میشم یا دبیرستان !
دبیرستان بهتره به نظرم ولی سختترم هست .
از الان غم دارم واسش .
:((((

+دلم نمیخواد هیچوقت پشت سرم دانش آموزا بد بگن :(((
چیزی که تا الان همیشه دیدم ؛ بهترین معلمم ، یه سریا هستن ازش ایراد بگیرن و حرف بزنن پشت سرش :(((

+امروز خیلیی رعدو برق های وحشتناکی میزد و باروووون تقریبا به شکل طوفان میبارید -_-

ترسناک بود :))

+امروز رفتم مدرسه کار داشتم

چرا بعضیا همش میخوان از زیر کار دربرن و تو کار طرف گره بندازن آخههه ://

+پنجشنبه دوباره حرکت میکنیم وسایلو ببریم و برم خوابگاه کلاسا از شنبه شروع میشه.نمیدونم کی برمیگردم دوباره. بابام میگه اگه غذا نخوری و حالت بد بشه میام برت میدارم و میارم خونه دانشگاه نمیخواد بری :|| (خیلی جدی )

آزمون رانندگیمو نمیرسم بدم و میمونه وقتی برگشتم دوباره .

دانشگاهمون کوچیکه و خوابگاه تو محوطه ی دانشگاهه . درواقع اولش با دیدن صحنه ی روبرو کاملا شوق و ذوقم خوابید و پشیمون شدم . 

اما امیدوارم روزای خوبی توش بگذرونم ^_^

+امیدوارم حالتون خوب باشه .

مواظبِ حالِ خوبتون باشین ^_^

#خانوم_میم


مشخصات

آخرین جستجو ها